زنده ام که روایت کنم
علیرضا گلدوزیان در استیتمنت نمایشگاه چنین گفته است:
با وجود آنکه روایت و تصویر هر دو دارای بیانی مستقل در ساختار اند، اما اشتراکات فراوانی نیز دارند. خواندن و گوش سپردن به یک داستان یا روایت، قادر است ذهن را در خیال غوطهور سازد؛ ذهن دست به شناسایی عناصر بصری موجود در روایت میزند و در نتیجه آن تصویری خلق میشود که میتواند در ذهن هر مخاطبی دارای هویتی مستقل گردد؛ به گونهای که در ذات خود یک روایت استثنایی از ذهن یک تصویرگر است. این تاثیرپذیری متقابل که بنیاد اصلی تصویرسازی است منجر به آن نمیشود که فقط از آسمان به زمین ببارد، گاهی زمین نیز آسمان را مورد عنایت قرار میدهد.
آثار پیشرو با روندی از جنس برخورد دوم شکل گرفته اند. در این آثار عناصر بصری جایشان را با کلمات و بار معنایی آن عوض کرده اند و با هدف روایتگری مناسبات خود را در کادر تعریف کرده اند، به گونهایی که به ذهن مخاطب این اصل را متبادر میسازد که حتما تصاویر وابسته به متنی اند، اما...
تصویرگران این مجموعه با جسارتی آلیس گونه قدم در حفره خرگوش نهاده اند، تا خود سرزمین عجایبشان را از نزدیک روایت کنند.
با وجود آنکه روایت و تصویر هر دو دارای بیانی مستقل در ساختار اند، اما اشتراکات فراوانی نیز دارند. خواندن و گوش سپردن به یک داستان یا روایت، قادر است ذهن را در خیال غوطهور سازد؛ ذهن دست به شناسایی عناصر بصری موجود در روایت میزند و در نتیجه آن تصویری خلق میشود که میتواند در ذهن هر مخاطبی دارای هویتی مستقل گردد؛ به گونهای که در ذات خود یک روایت استثنایی از ذهن یک تصویرگر است. این تاثیرپذیری متقابل که بنیاد اصلی تصویرسازی است منجر به آن نمیشود که فقط از آسمان به زمین ببارد، گاهی زمین نیز آسمان را مورد عنایت قرار میدهد.
آثار پیشرو با روندی از جنس برخورد دوم شکل گرفته اند. در این آثار عناصر بصری جایشان را با کلمات و بار معنایی آن عوض کرده اند و با هدف روایتگری مناسبات خود را در کادر تعریف کرده اند، به گونهایی که به ذهن مخاطب این اصل را متبادر میسازد که حتما تصاویر وابسته به متنی اند، اما...
تصویرگران این مجموعه با جسارتی آلیس گونه قدم در حفره خرگوش نهاده اند، تا خود سرزمین عجایبشان را از نزدیک روایت کنند.