فریده لاشایی جزو هنرمندانی است که بیشترین حضور را در بازارهای جهانی داشته است، حضور پررنگ او در بزرگترین خانهحراجهای ساتبی، کریستیز و بونامز در آمارها مشهود است.
لاشایی در بیش از 37 حراج داخل و خارج از ایران حضور یافته است، حجم بالای حضور او در بازارهای داخلی و خارجی نشان از محبوبیت، سبک منحصربه فرد کاری او و دیدگاه ویژه و خاصش به نقاشی است. در بازار نقاشیهای فریده لاشایی بیشترین حجم فروش مربوط به حراج تهران مبلغی حدود 583 هزار دلار و بعد از آن در حراج بونامز و با 541 هزار دلار بوده است. لاشایی همچنین در دو حراج کریستیز تابحال رقمی نزدیک به290 هزار دلار فروش داشته است.
اگرچه مجموع حجم فروش در کریستیز کمتر از بونامز بوده است اما با توجه به تعداد بالای آثار در حراج بونامز (18 عدد) میانگین فروش برای هر اثر نسبت به کل فروش آثار در این حراج کمتر خواهد شد و در حراج کریستیز بالاتر از ساتبیز قرار خواهد گرفت و به درصدی برابر22 درصد درمقابل 16 درصد خواهد رسید، بر اساس دادههای ما به طور میانگین قیمت هر اثر در حراج تهران به طور میانگین 97 هزار دلار و در حراج کریستیز رقمی برابر با 42 هزار دلار خواهد بود.
با نگاهی به قیمتهای فروش آثار فریده لاشایی متوجه خواهیم شد گرانترین اثر او در حراج تهران چکش خورده است؛ برخی از آثار لاشایی را که بیش از32 هزار دلار چکش خورده است را در نمودار فوق میبینید، در دو دورۀ پیشین حراج در سال 95 سه اثر از او شرکت داشت که هر سه اثر در صدر جدول گرانترینها قرار گرفت، نمودار رشد فروش او در کل بازار نشان میدهد چگونه حراج تهران در رشد قیمت آثار او تاثیری فزاینده داشته و چگونه قیمت آثار در حراج تهران در سال گذشته در رقابت با خانهحراجهایی چون کریستیز و بونامز خودنمایی میکند.
همچنین آثاراو در بین هشت دوره از برگزاری حراج تهران 6 اثر را در 5 دوره شرکت داده است که نرخ رشد مجموع فروش او در هر دوره نسبت به دورۀ پیشین مثبت و صعودی و این نرخ درهر سال نسبت به سال پیشین رقمی بزرگتر گشته است. لاشایی در هشتمین حراج تهران دو اثر خواهد داشت، اثری با برآوردی بین 200 تا 300 میلیون و اثر دیگری از مجموعۀ مصدق که از اهمیت خاصی برخوردار است، چرا که لاشایی در هیچ یک از ادوار هنریاش به فیگور انسانی نپرداخته است. او در دورۀ متاخر زندگی هنریاش به موضوع دکتر محمد مصدق میپردازد، این آثار عمدتا تکرنگ بوده و به شکل مبهمی پیکرۀ شخصیت برجستۀ تاریخ سیاسی ایران را تداعی میکند. چهرۀ مصدق دراین اثر بسیار گنگ و موهوم است و به صورت مردی ناشناس از پشت و در حال قدم زدن و دور شدن به نظر میرسد. در این اثر دو لتهای پیکرۀ مصدق در دو پرده تکرار شده، تا حد زیادی در پس زمینه انتزاعی خود استحاله یافته و آنچه رویت میشود، تنها چهرۀ مردی است میانسال و یک نماد از شخصیتی درخورد تعمق که اکنون در محاق فرورفته و شاید بر آرمانهای تحقق نیافته و یا رویاهای برباد رفته کنایه دارد. این اثر در حراج پیشرو 400 تا 600 میلیون تومان برآورد شده است.
سه اثر گران او در پنجمین حراج تهران در اسفند سال 95 و با قیمت 138 هزار دلار، دومین اثر گران او مجددا در سال 95 در ششمین حراج تهران با قیمتی حدودی 135هزار دلار به فروش رسیده است، سومین اثر گرانقیمت او در حراج کریستیز در سال 2014 با قیمتی حدود 106 هزار دلار چکش خورد، قیمت دیگر آثار او را در نمودارمشاهده گردید.
آثار فریده لاشایی عموما حراجگذاران را در حین برگزاری حراج شگفتزده چرا که روند رشد قیمت آثارلاشایی با رشدهایی 66،60،56 و 53 درصدی به ترتیب همراه بوده است. با نگاهی به میزان رشد آثار او در بین ارقام حاصله، نرخ رشد آثار لاشایی نسبت به برآورد اولیه، همواره عدد مثبت بزرگی بوده است، نرخ رشد آثار او را در دو جدول زیر در بازار جهانی و بازار ایران مشاهده کنید:
(طبیعی است به دلیل در دسترس نبودن قیمت اولیۀ حراج بونامز، نرخ رشد را در 18 اثری که در این حراج حضور داشتند را حذف کردهایم.)نمودار فروش آثار او را در خانه حراجبونامز به طور مجزا در نمودار دیگری برای مقایسه آماده کردهایم:
اگرچه نوسانات زیادی را در نمودارهای فروش در بازارخارجیِ آثار فریده لاشایی مشاهده میکنیم اما با احتساب اندازۀ این آثار به نموداری دقیق از چگونگی حرکت مسیرفروش او در خواهیم یافت چگونه هنر لاشایی در بازارهای جهانی سیری صعودی را با خود دارد وبا رجوع به این دادهها آیندۀ درخشان هنر او را در سالهای آتی را روشنتر خواهیم دید:
برای دریافت اطلاعات بیشتر از فروش آثار فریده لاشایی با ما در تماس باشید.
بعد از مروری بر سیر اقتصادی هنر لاشایی لازم میدانیم به زندگی هنری او سبک و آثار او نگاهی بیندازیم:
فریدهلاشایی در سال 1323 در رشت متولد شد، او در ده سالگی نزد پتگر کپیسازی و بعد چند ماهی زیر نظر وارطان کارکرده است. تحصیلات آکادمیک در پاریس و مونیخ و وین داشته است. بهعنوان طراح در کارخانه کریستالسازی ریدل در تیرول اتریش و در کارخانه رزونتال آلمان فعالیت داشته، او در مونیخ، پس از تمامکردن مدرسه مترجمی، وارد آکادمی میشود و با نقاشان و مجسمهسازان و صحنه آرایان حشر و نشر پیدا میکند. در آن موقع، انقلاب فرهنگی چین در جهان و در مونیخ نیز بازتاب سهمگینی داشته است. نقاش جوان و دوستان فرهنگیاش در مسیر وزش این طوفان هستند. با آنکه نقاش چون دیگر جوانان پرشور نسلش به این اجتماعیات دل بسته است، اما وقتی در خلوت خود میخواهد اثری بیافریند، بازی آرام بودیستی قلمنگاران ژاپنی است که ذهن و قلم او را هدایت میکند، نه تصویرگری عینی رنجهای فرودستان.
طبیعت، موضوعی است که از دیرباز ذهن فریده لاشایی را به خود مشغول کرده. او به تدریج با استریلیزهکردن نمای ظاهری طبیعت به درونمایه طبیعت رو آورده است. طبیعت برای او فقط درخت و کوه و گل نیست، هستی پیرامون است که با حضور انسان و در برخورد با آن تعبیر میشود. او جانمایه طبیعت درآمیخته با خیال انسان را بازتاب میدهد.
نقاش در گفت وگویی با دالوند (گردون، شماره ۷، ۱۳۶۹) اشاره میکند:
طبیعت برایم کشش فوقالعادهای داشته و دارد، نه به صورت یک مقوله بیرابطه با من و خارج از وجود من، بلکه طبیعتی که دررابطه با کشمکشهای درونی انسان، مطرح میشود و به درگیریهای روحی و سؤالات او- شاید بتوان گفت مربوط به هستیشناسی - جواب میدهد. البته در درجه اول، غنای آن که هرگز کاستی نمیگیرد، در طول سالهای سال انسان را متحیر میکند و با بالارفتن سن و تجربه اندوزی و سرک کشیدن به هزارگوشه این جهان رنگارنگ و دلمشغولیها، درمییابیم که: چه خوش است این حیرانی. میگفتم که هنوز غنای این طبیعت مرا به حیرت میاندازد، حیرتی که لازمه کار هنری است، چه نقاشی باشد، چه شعر و چه موسیقی. سپس توازن و استتیک خاص هر قطعه از این فضای بیکران در لحظات گوناگون. طبیعت برای خودش به تنهایی برایم جالب نیست؛ چرا که بی روح و فاقد معنا و گسسته با درون انسان است. این همه با شرایط روحی و معنوی بیننده است که جان مییابد. فیالمثل این که زیرآبي بیکرانه و گسترده، زمین سوخته و سنگین و بارور ایستاده یا درختانی که ریشه در خاک و سر به آسمان ساییدهاند، انگار رابط زمین و زماناند و اینکه در رابطه با همدیگر این خطوط عمودی و مورب چگونه تنیده میشوند و فضای خالی و ساکن ازلی را مملو از شور هستی میسازند. انسان نیز قطعهای از طبیعت است؛ و در جدایی از آن است که دچار سرگشتگی میشود، جدایی ناگزیری که روال و سیر تمدن بر انسان تحمیل میکند. دیگر درختان، آن درختان همیشگی نیستند و آسمان آن آبي آرام با نور گسترده در سراسر کون و مکان نیست. حالا در این کارهای اخیرم، آسمان بیشتر سرمهای تیره است و درختان در کشاکش طوفان و رعد. پس این طبیعت از دید من است که شکل میگیرد؛ پس این درون انسان است که مفاهیم خاص خود را در حالات مختلف به طبیعت میتاباند؛ و طبیعت ابزاری میگردد برای ابراز حالات آدمی و میتواند فی الواقع چهره درونی انسان باشد.
درباره او نوشته شده است:
فریده لاشایی، بدون درنظرگرفتن عوامل تعیین کننده حدود منظره پردازی به نوعی دیگر از آن – طبیعت گرایی انتزاعی - پرداخته است. هرچند که به طرز کاملی به رکن انعکاس نمود عینی آن مؤمن به نظر میرسد، که حتماً وفاداری به این اصل ارمغان آور شور هستی بخش تابلوهایش بوده است. شور وی، که این همه بیمحابا در رنگهای پر غلظت آبی سیر، شکل میگیرد و وسوسه، که کنجکاوی دست یافتن به ورای آن را در انسان برمیانگیزد، این تمامی هستی سبز درختهاست. خطوط این نقاش در راستای ساقههای درختان، وجه تفکیک برکه از علفزار مورب و در خط متقاطع سر در کلبه ساده تر و دور از هر پیرایهای شکل میگیرند. انگار لاشایی به نصیحت سزان گوش داده که: "رنگ فرم است". همینجاست که او فرمها را میشکند و از آن سطحها را به وجود میآورد. پس بعید نیست که در یک ترکیب، کلبههای متعدد، درختان بسیار و علفزارهای خوابیده در کنار برکههای ساکن میبینیم. برکههایی که تنها با لکههای تداوم یافته و ته رنگهای آبی بر روی مقوا جان گرفتهاند.
برای تماشایی آثار فریده لاشایی به صفحه او در پیشکسوتان آرتیبیشن مراجعه نمایید.
لاشایی اسفند ۱۳۶۶ نمایشگاهی از کارهای تازه اش در گالری کلاسیک برگزار کرد که ادامه کارهای پیشین اوست، با این تفاوت که رنگها شفافیت و سیلان و تنوع بیشتری یافته و در کنار سبز – آبیهای او، که آسمان و دریا و سبزینگی جنگ را بازتاب میداد، رنگ خاکی سفالینهها زمانی از زمین و خاک و مادر آفریننده بر فضای تابلوها، بر بدنه سفالها و گلدانها دیده میشود. شهرنوش پارسی پور درباره این نمایشگاه مینویسد:
فریده لاشایی سیر طبیعی کارش را در گالری کلاسیک به صورتی عرضه کرد که معنایی از عروج را به ذهن متبادر میکرد. چند ویژگی در کارهای او به چشم میخورد: رجعت به مینیاتور از راه ذن، حرکت یکپارچه، هم هویتی با هستی طرح شده در کارها.
لاشایی در کار گل است. گل به قالب سفالینههایی قلعه مانند، که گلزاری را در خود حمل میکند و بدین ترتیب از سویی، زنانگی حضور او نیز همراه با سفالینه، راهی برای بازنمایی خود میجوید. این گل، در قالب رنگهای بیشمار، لحظات مختلف روز و ماه و سال به تصویر کشانده میشود. گاه به طرح مبهمی میماند، گاه در تیره ترین رنگها تصویر میشود... و اما گلی همیشه با آن است به معنای: زندگی، سرشاری، قدرت، حس روندگی در همیشه بهار.
در مجموعه آثار امسـال او، احساسی از تمرکز بر معنای خاک - هرچند شاید ناخودآگاه، درتصویر تجسمی خاک در درخت - حس میشود، کارها یکسره از خاک، گل و درخت حديث میگویند (آدینه، شماره ۲۲، ۱۳۶۷).
در نمایشگاههای بعدیاش، او به تدریج از ظرافت و زیباسازی ساختاری و رقت بیان شاعرانه، فاصله میگیرد، عازم سفری در جنگل نمادهای خشن و عوالم تیره وتار میشود، که نمایاننده درون و برون جهان انسان معاصر است. انسان زیبا پرست خیالهای عاشقانه، در جهانی خوف انگیز، از خواب خوش پریده و بر واقعیتی سهمگین دیده درانده است. انعکاس این جهان، هرروز مهیب تر و در تابلوهای او هر بار نمودی خشن تر و هذیانی تر مییابد تا جایی که سیاهیهای مسلط، سبزآبیها و زردخاکیها را میبلعد و رنگهای سرخ و خاکستری، در افقی بمباران شده، بر فضایی چیره میشود که دیری است زوال خود را یقین کرده.
در نمایشگاه بعدی اش در گالری گلستان (۱۳۷۳)، در تابلوهای او، سنگ و گیاه و جانور و درخت و آسمان و زمین در کام نوعی وزش تیره فرورفته، نوعی فضاسازی آخرالزمانی، که در آن طوفانی از خشونت توأم با عظمت، بر جنگل انسان یورش آورده و قلم توانای لاشایی برهههایی از این یورش و تازش اهریمنانه را ثبت کرده است، در فضای مواج ملتهب و بر قامت درختان پیچان و بر تمامی اجزایی که شکلهای نمادینی از جهان انسانی را به خاطر میآورد. این وزش رنگ پارچهها با خطوط عمودی درختان، با منحنیهای رقصان علف و سنگ، با خطوط اغتشاش یافته افق، نمودار درهم ریختگی جهان آشنایی است که در آن رکوئیم و مرثیه زوال توأم با سمفونی رستاخیر نواخته میشود، حسی از برخاستن عظیم و فروافتادنی مدهش و دوباره برخاستن و به مدد در هم شکستن، منحنی زادنهای مکرر از پس مرگهای مکرر، نمایشی از زوال ناپذیری انسان چونان طبیعت درگذر زمان فرساینده. ریتمهای رنگی، واریاسیون خطوط، هارمونی سطحها و حجمها همانندی تابلوهای لاشایی را به موسیقی سمفونیک مینمایاند، کمپوزیسیون تابلو چونان کمپوزیسیون یک قطعه موسیقی اروپایی شکل میگیرد، از مقدمهای آمیخته از غنا و نرمش و هیجان شروع میشود و با حرکتی فشرده و شتابانگیز به اوج و پایان میرسد، و طرفه این که لاشایی را شروع و پایان قطعه را نه در فاصلهای و تناوبی مشخص میکند، نه در جایی و گوشهای از تابلو، بلکه کل آن انرژی محبوس را در سراسر سطح پرده - درست تر بگوییم در وسعت فضای تمامی کارهای نمایشگاه آزاد میکند. درحقیقت، تمامی عناصر تجسمی – سمفونیک، برای ایجاد یکپارچگی دنیایی بسیج میشود که در معنای نمادین خود پاره پاره و درهم ریخته است و نقاش این انفجار را زیر غشایی از همهمه رنگها و صداها میپوشاند.
لاشایی در این آثارش، در فاصله یک مینیمالیست و یک مینیاتوریست ایستاده است. در عین حال که برای ساختن کمپوزیسیونهایی پویا و محکم، تکرار نشانههای مشخصی چون حرکت عمودی و افقی تنه درختان را در خاک و فضا نشان میدهد و فضایی کلی و موجز با نشانههای مکرر خط و رنگهای خاص میسازد، همچون مینیاتوریستی به جزییات شکلها نظر دارد؛ شکلهای به تصادف پدیدارشده را نیز از آرایش و خودنمایی معاف نمیدارد. ترکیب تابلوها نه چندان اتفاقی و بداهه وار پدید میآیند و نه چنان سنجیده و از پیش سیجیده. شاید بهتر است بگوییم این اغتشاش صوری و بی نظمی ظاهری رنگ و خط در ذهن پرتجربه نقاش، نظمی و ساختاری خاص خود یافته و از راه دست و قلمموی رنگین مجال بروز مییابند. دست آخر این که، نقاشی از یک روایت پرداز فضای غنایی، که در آن جنسیت و عواطف نقاش راهنمای پدیداری اثر بود، به یک بیانگر تجسمی بدل شده که، در عین توجهش به مفهوم گرایی، بیشتر در بند استحکام ساختار و زبان آفرینشی خویش است. ۱۳۵۵، او نمایشگاهی از مجسمههای فلزی شیشهایاش را در گالری گلستان به نمایش میگذارد. این تندیسها با آن که از ظرافت و استادکاری سازندهاش حکایت دارد و تلفیق شیشه و فلز در آنها با ترکیبی خوشایند عملی شده است، اما انگار بسیاری از این کارها مدلهایی موقتی است؛ و حجمهایی چنین شکیل، که گاه ظرافتش از نظر دور میماند، در انتظار سفارشی شهری است تا در میدانها و موزهها، هریک در ابعاد بزرگ و طبیعی شان، قدرت تجسمی خود را آشکار کنند. تعدادی از این مجسمهها به خاطر استفاده از فلز و سنگ - هم در کمیت مواد مورد استفاده، هم در کیفیت ترکیبشان حامل دوگانگی غریبی نمایانگر دو شقه شدن انسان مدرن است. فلز پارهها انگار از دست ساختههای دیرینه سنگی میآید تا با ظرافت انسان بلورین عصر ما قرین شود. کار هنرمند آشتی دادن فریبکارانه این دو انسان محال در فضای نا متحمل است.