از مجموعه کودکانگی 3
درباره اثر
آنچه که من به نسیان سپرده ام تجربه بدون واهمه اصطلاحی است که من برای کنش های کودکانه انتخاب می کنم؛ کنشی که به طور مستقل و گاهاً درتنهایی با همیاری یا ممانعت خود و حتی در زوایا یا حواشی محدود کننده برای تجربه گری و آگاهی به وقوع می پیوندد. به نوعی آگاهی غیر ارادی . کودکان بی دغدغه از سن و سال برای یافتن معنا که زمان ندارد از کنشی ناآگاهانه بهره می برند. مهم اینست که باید یادبگیریم بیشتر ببینیم، بیشتربشنویم و بیشتر احساس کنیم. زندگی ،تنها فرصت تجربه هاست و یکی شدن با جهان و خوشا به حال آنکه در این تجربه گری کودکانه باشد. و در فضای تجربه گری که اولویتی است در زندگی و بازی ابزاری است برای این تجربه. به راستی کودکانگی یعنی شاگردی راستین باش و بخت و اقبال را دریاب و در مرز مخاطره زندگی کن و بر طناب بند بازی جست و خیز کن. اگر افتادی از بادی که بر صورت خندانت می خورد لذت ببر و چیزهای جدید را تجربه کن حتی اگر ابله به نظر آیی و مردم سر تکان دهند و در گوش هم بخوانند که تو دیوانه ای؛ دیوانگی یعنی بی تابی همراه با میل و شور، آری پس من دیوانه ام.زیرا زندگی تنها یک تجربه است. رولن بارت، سخن عاشق در گیری هر فرد با خودش و تنها بودنش برای زیستی ساده البته در ظاهر؛ همه چیز در همین کنش ساده نهفته است ذهن است که همه چیز را پیچیده می بیند-ذهن خودآگاه- اما کودکانگی با ناآگاهی خودش همواره در این تجربه گری موفق تر عمل نموده است. . قلب به ذهن نشان می دهد که زندگی ساده است. به نوعی کودکانگی با کنش بزرگسالی در هم آمیخته است؛ ممانعت و تشویق، کنشی غیر کودکانه است؛ خصلتی بزرگانه که تجربه گری مارا احاطه کرده است.