چرخه بی معنا
درباره اثر
ما در چرخهای با نام زندگی روزهایمان را سپری میکنیم. این چرخه را چه کسی برای ما تعریف کرده و میکند؟ چطور میتوانیم بفهمیم که این زندگی که برای ما تعریف شده، درست است؟ چرا وقتی اوضاع بد پیش میرود، به آن تقدیر میگویند و دیگر نمیگویند تعریف؟ چرا میجنگیم برای تعریفی که ماندگار نیست؟ جنگ! چه کلمه عجیبی است؛ برعکسش میشود گنج. آدمها میجنگند تا جای بزرگتر و زندگی بهتری داشته باشند. انسان موجود عجیبی است؛ خانهای را خراب میکند که بر روی آن خانه جدیدی بسازد. چرخه زندگی انسانهایی را تخریب میکند تا چرخه جدیدی بسازد. این دیگر تعریف زندگی نیست؛ این یک تجارت است. تجارت جنگ، و انسانها ژتونهای شانس این تجارت هستند ، چرخه ای بی معنا من به دنبال خانه خودم میگشتم. چه شد که در این چرخه از زندگی که تعریف من نبود، قرار گرفتم؟ خانه من کجاست؟ من کجا هستم؟ در رویای یک خانه، در چرخهای که برایم تعریف شده، دارم میگردم به دنبال سایهای از زندگی و از خودم.