گیسو-دار (دو)
درباره اثر
گیسو-دار 1- انگار که در کابوسی ازلی گیر افتاده باشی و هرچه دستوپا بزنی خوابت عمیقتر بشود. انگار که هرچه امید بسته باشی به التیام زخم، یکشبه دود شود و تو بمانی و زندگیات تا کمر در خون. من یأسم را چال کرده بودم در خاک و بالا و پایین سرزمینم را بخیه کرده بودم به امید شفا اما خون از لای هرچه وصلهپینه کرده بودم بیرون ریخت و تا حلقومم را گرفت. میخکوب شدهام به زمین در غروبی ابدی با آفتابی از طناب آویزان که نه فرومیرود و نه بالا میآید. 2- گیسو-دار منم؛ تنسانِ خوف و تحقیر و شکنجه. تویی که مادگیات را لحافپیچ به مکتب و کوچه و مسجد و گور بردی و یاختههای جنسیات از خاک سربرآورد؛ دار شد، سوخته و مهیب، بیریشه و معطل. مثل غیظی که کاشته باشیاش در خاکی پوک. 3- «باید به ابتدای تنم برگردم.» گیسو و پستان و رانم را شلال کنم به هم. بلند شوم از جام. آب بدهم دار و درخت جنّتِ مجعولتان را از تمام روزنههای تنم. مشیانهای بشوم گیسو-دار که تاوان رانده شدنش از بهشت را با بخیهی جنازهی آفتاب به تمثال چشماندازی ابدی بگیرد از ابلیس.