زندگی
درباره اثر
تکرار و تمرین و تقلید مداوم و مؤمنانهی کنش نقاشی، فارغ از القای هر فکر و حرف اضافهای از جانب نقاش، با پایبندی صرف به درست دیدن و اجرای محض هرآنچه هر موضوع شاید سادهای به من میگوید، منجر به کشف و درک روند رشد و نمو و زوال و احوال متنوع زندگی در من و ایجاد بیغرض این مجموعه شد. شاید بتوان با هر درنگ و تأمل صادقانه و بیقضاوت در اشیایی که شاید هر روز و همیشه در محیط پیرامون ما به چشم نمیآیند (بطری، آب، نور، گیاه و زندگی) به درکی از خود رسید. چرا که شاید همین «خود» نیز چونان شیای بهظاهر خنثا در محیط باشد، در تقابل و تعامل با «دیگری» در زمان و مقاطعی مختلف و احوالی گوناگون. درنگ و دیدن بیواسطهی این اشیا میتواند همچون بهنظاره نشستن و توجه به خود باشد؛ بیغرض و قضاوت. نقاشی به واسطهی نوری چون امید که بر زندگی میتابد، برای من فرصت دیدن و شناخت فراهم آورد. در واقع *من با ابزار نقاشی خود را به جهان فرافکن میکنم.*