خوک ها
درباره اثر
هنگامهی فروریختن پردههای جهانهای موازی در پیِ خنجهای بیاختیارِ دستانِ جویای حقیقت، چشمانم ماتِ عظمتی غریب، به هر سو دو دو میزند. میکوشد و باز میکوشد تا چهرههای پسِ نقاب مخلوقاتی دیگر نمایان گردد. موجوداتی در لباسی به جز وجود حقیقی خویش، انسانیت گمشده را تجربه میکنند. تجربهای که حاصل بازی تلهها و سایههای درونیِشان در دنیایی رازآلود و پر تردید است. از خواب بیدار میشویم و خود را در چمنزاری متلاطم میبینیم؛ حیران و سرگشته، تنها و سرد، خسته و خاموش و گاهی آشفته و بیقرار... راز با زندگیشان عجین است و هرگز آن را در نخواهیم یافت. هرچقدر بیشتر نگاه میکنیم بیشتر دچار وهم میشویم... ما یکی از آن ها هستیم، اما کدامیک؟! شاید کودکی که از چنگال انسانهای خوکوَش فرار میکند و یا آن زنی که در میان موشهای خاکستری محاصره شده است و حتی مردی که با گُلی در دست به مبارزه طلبیده میشود! از کنار هرکدام که میگذریم بیشتر مغمومِ روایتِ نیرنگ و افسونِ نگاه و دستهایشان خواهیم شد.... 1.افسون، نیرنگ، شعبده، آهنگ و ...