علی چیتساز در نگاه نخست آثاری ساده با رنگهای شفاف را که بیشتر یادآور هنر پاپ است، خلق کرده اما با کمی تامل زوایایی از هنر انتقادی و توام با کنایههای او بر مخاطب آشکار میشود. او در بیان رک و بیپردهی خود طنازی را همراه کرده و در این وادی بارها پرترههایی از خود را نیز در مجموعه آثارش نشان داده است. او در بیان نگاه خود از زیباییها حذر کرده و اغراق در خلق عناصر را پیش چشم میگذارد.
به گفتهی خود هنرمند، از سن ۱۹ سالگی تاکنون تحت تاثیر جنبش هنری Hairy who از جنبشهای هنری دههی ۶۰ میلادی است. جنبشی که نخستین بار در موسسهی هنری شیکاگو، همان جایی که علی چیتساز نیز سالها بعد در آن تحصیل کرده است، با آثاری جسورانه و نزدیک به تصویرگری شکل گرفت. آثار چیتساز در جایی میان هنر پاپ و اکسپسیونیسم معاصر و تحت تاثیر ایران و تجربهی ۳۱ سال زندگی در وطن و خاطرات او رقم میخورد. اکنون که او بر خلاف میل باطنیاش سالها آثارش را در ایران نمایش نداده بود، مجموعهای از آثار گذشته تا کنون خود را با عنوان بازگشت یا «کامبک» در گالری آرتیبیشن برای مخاطبان ایرانی به نمایش گذاشته است. گرچه در سالهای غیبت او در ایران، آثارش در گالریهای معتبر جهانی مانند اِران در کانادا، بریدج اند تونل در نیویورک و موزههای مطرح دنیا مانند کوئينز در نیویوک و بسیاری از آرتفرها و نمایشگاههای گروهی به نمایش درآمده اما چیتساز به دنبال ریشههای گیاه خود در وطن و اشتیاق برگزاری نمایشگاه در ایران بوده و اکنون این خواسته بعد از سالها محقق شده است.
علی چیتساز پیش از نمایشگاه «کامبک»، تجربهی نمایش انفرادی آثارش در ایران را با همکاری گالری گلستان و آران نیز داشته است و نمایشگاههای گروهی داخلی و خارجی بیشماری را در کارنامهی حرفهای خود دارد. علی چیتساز در این گفت و گو از اتصال حلقهای میان گذشته و امروز در هنر خود و نمایشگاه «کامبک» می گوید.
*آثار شما طیف وسیعی از ارجاعات فرهنگی را نمایش میدهد؛ از ارجاع به آثار هنری گرفته تا فرهنگ عامه؛ علت این ارجاعات چیست؟
ما در دورهای زندگی میکنیم که در نقاشی همه کاری انجام شده، همهی راهها طی و همه چیز تجربه شده است و دیگر مسیر مثل گذشته نیست که نقاش در پی این بود تا چیز جدیدی را کشف یا فضای جدیدی را معرفی یا تجربهی جدیدی کند. فکر میکنم که نه فقط من که بیشتر هنرمندان بعد از دورهی مدرن یعنی بعد از دههی 70 – 1960 و نهایت دههی 1980 کارشان این بود که برگردند و به گذشته نگاه کنند و ارجاع دهند و در واقع از آنچه که در گذشته وجود داشته، اکنون استفاده کنند و آنها را بر اساس سلیقه، طرز فکرشان یا حتی جذابیتاش کنار هم بگذارند. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. من هم در فضایی بزرگ شدم که علاوه بر اینکه مصرفکنندهی هنر عامه بودم، مصرفکنندهی هنر متعالی که شاید بتوان آن را با اسم Fine Art خواند هم بودم، به طور مثال کتاب «صد سال تنهایی» را میخواندم و از آن طرف مجلهی «گلآقا» را هم میخواندم، فیلمهای دیوید لینچ را هم میدیدم و همینطور سریال «داییجان ناپلئون» را و در حوزهی موسیقی باخ و مایکل جکسون گوش میکردم یعنی هر روز از بچگی ملغمهای از آثار عامه تا والا را تا زمانیکه خودم دست به کار تولید هنری شدم، مصرف کردهام. طبیعی است که وقتی شروع به کار میکنم به احتمال زیاد برمیگردم و به همان چیزهایی ارجاع میدهم که با مصرفشان بزرگ شدم و آنها شخصیت و جهانبینیام را ساختهاند و در واقع با این کارم جهانبینی و خودم را به شما نشان میدهم؛ آنطور که بزرگ شدم و یا کسی مثل من در آن نسل بزرگ شد.
*در زندگینامهتان اشاره کردهاید که به «پسر بد» مشهور هستید؛ چرا به این لقب مشهور شدید؟
لقب «پسر بد» را من برای خودم انتخاب نکردم. آن زندگینامه را هم خودم ننوشتم. ترجمهی «پسر بد» به انگلیسی bad boy است و در انگلیسی معنایی خاص دارد. پیش از هر چیز باید با ژانرهایی در نقاشی آشنا باشید مثل bad painting که از اواخر 1960 در آمریکا آغاز شده که هدف هنرمند در پیروی از این ژانر جستجوی حقیقت یا نمایش دادن زیبایی یا رساندن یک پیام اخلاقی و نظایر آنها نیست بلکه درست برعکس است؛ ممکن است زشتی را نمایش دهد، بیاخلاقی کند، زیر همهی اصول پذیرفتهشدهی زیبایی بزند و شاید بتوان گفت که میکوشد با چیزهایی نظیر انقلابیگری یا سرکشی، قوانین حاکم را که به نظر پیروان این ژانر، قدیمی، پوسیده، بهدردنخور و ... هستند، عوض کند. زمانیکه من در شیکاگو تحصیل میکردم استادی به اسم فیل هَنسِن داشتم که یکی از معدود بازماندگان آن گروه افسانهای هِیری هو (Hairy Who) است. این جنبش، جنبش بسیار مهمی در تاریخ هنر است که پیش از سفر من به آمریکا روی نقاشی من خیلی تأثیر گذاشت و بعد از اینکه به شیکاگو رفتم دو نفر از اعضای این گروه هنری از اساتید من بودند. من به خاطر آنها به این انستیتوی هنر شیکاگو رفتم. هَنسِن، زمانیکه ما در دانشگاه ژوژمان داشتیم، نقاشیهای من را بد پینتینگ نامید. من تا پیش از آن چنین چیزی را در مورد کارهایام نشنیده بودم و از این توصیف خوشم آمد. بعد از اینکه فارغالتحصیل شدم با یکی از همکلاسیهایم به اسم جیکوب گودرو نمایشگاهی دو نفره در گالری روتس اند کالچر (Roots & Culture) گذاشتیم که او هم بد آرتیست ولی مجسمهساز بود و از ابتدا چون هر دو به این عنوان خوانده شده بودیم با هم در این نمایشگاه حاضر شدیم. در کاتالوگ آن نمایشگاه هم ذکر شده بود که این دو بد آرتیست هستند. بعد از اینکه نمایشگاه برگزار شد مطلبی در مورد این نمایشگاه در یک نشریهی محلی ایالت ایلینویز منتشر شد که در آن ما را بد بوی یا همان پسر بد نامیده بود. مدتی بعد آقای ناطقی با من گفتگو کرد و در تحقیقاش درباهی کار من آن مطلب را هم پیدا کرده بود و وقتی در گزارش برای بینندهی فارسیزبان صحبت میکرد، من برای اولین بار این عبارت «پسرهای بد» را به فارسی شنیدم. این اصطلاح روی من ماند و هر جا میخواستند چیزی در مورد من بنویسند و یا حرفی بزنند همه از این اصطلاح خوششان آمده بود و آن را تکرار میکردند. من هم از این اصطلاح بدم نمیآید و مخالفتی با آن نداشتم و واقعیتاش این است که این برچسبها برایم مهم نبوده و نیست.
این پدیده منحصر به نقاشی هم نیست. در مسابقات چند ماه پیش شطرنج سریع و برقآسای جهان در نیویورک، شطرنجبازها باید از الگوی لباس مشخصی پیروی میکردند اما مگنس کارلسن، قهرمان اسبق جهان و یکی از برجستهترین شطرنجبازان حال حاضر با شلوار جین ظاهر شد. داور او را از مسابقه محروم کرد، همه اعتراض کردند چون برای تماشای مسابقهی او آمده بودند تا اینکه فیده (فدراسیون جهانی شطرنج) مجبور به عقبنشینی شد. در مجلهی نیویورکر وقتی در مورد این ماجرا نوشتند به کارلسن لقب پسر بد شطرنج را دادند.
*در آثارتان میتوان تمایل به هنر پاپ را مشاهده کرد و در عین حال اشکالی از اکسپرسیونیسم معاصر را؛ با این تعابیر در مورد آثارتان موافقید؟
بله، موافقم. تعدادی از محبوبترین نقاشیهایی که هر بار فرصتی دست دهد به تماشایشان مینشینم، مجموعه کارهای اندی وارهول است که با همکاری ژان میشل باسکیا روی یک بوم کار کردند؛ یکی با شیوهی پاپآرت و دیگر به شیوهی نئواکسپرسیونیستی خودش. به نظر من این همکاری خیلی جالب است. زمانیکه این دو با یکدیگر همکاری کردند از دو دنیای متفاوت و حتی در برابر هم بودند ولی با این کار این دو دنیا را آشتی میدهند که نتیجهی خیلی قشنگی دارد و به نظر من این آثار جذابترین و قشنگترین جریاناتی هستند که میتوان در نقاشی معاصر دنبال کرد و چه بهتر که هنرمند – اگر میتواند - از هر دو استفاده کند. معتقدم که این نوعی توانایی است و من آن را دارم و خوشحالم که شانس داشتن این توانایی را داشتهام و چرا از آن استفاده نکنم؟
*نوعی تمایل به شخصیتپردازی در تعدادی از آثارتان به چشم میخورد؛ آیا به این کار علاقه دارید؟
بله، من عاشق شخصیتپردازی هستم. به طو کل عاشق کشیدن پرترهام و در بین جمعیت 8 میلیاردی جهان هیچکس شبیه دیگری نیست و این نکته همیشه خیلی جالب و عجیب است. روی صورت همهی ما تعداد محدودی عضو؛ دو چشم، بینی، دهان، گونه، پیشانی و ... است که تعدادشان خیلی زیاد نیست اما همین تعداد اندک آنقدر تنوع دارد که 8 میلیارد نفر آدم آنقدر با هم فرق دارند و هیچ دو نفری شبیه همدیگر هستند، همه تعجب میکنند. در زبان آلمانی Doppelgänger یک واژه برای این مفهوم است. این موضوع در نقاشی همیشه برایم مسأله بود، من که فیگوراتیو نقاشی میکنم و آدمها همیشه در کار من میآیند و میروند سعی میکردم تا آدمها در کارهایم با هم فرق کنند. به مرور این توانایی را در کارم پیدا کردم و فهمیدم که برای اینکه تفاوت آدمهادر اثر مشخص شود باید شخصیتپردازی متفاوتی برای هر یک داشته باشم. الان این آدم دارد چه میکند و اصلاً کی است؟ مثل یک داستاننویس که شخصیتهایش را با کلمات برای خواننده میسازد من هم این کار را با خط و رنگ و عناصر بصری انجام میدهم. این کار بسیار لذتبخش است و من این شیوه را بسیار دوست دارم. این هم از آن شانسهایی است که نصیبم شده است.
*شما در بعضی از آثارتان به زندگی اجتماعی و فرهنگ در ایران ارجاع میدهید؛ این خاستگاه چه تأثیری بر کارتان گذاشته است؟ شما چرا و از چه سنی مهاجرت کردید؟
من در سن 31 سالگی مهاجرت کردم. پیش از این سن تحتتأثیر فرهنگ ایرانی بودم و هستم. فکر میکنم که هنرمند مثل گیاهی است که به جای مشخصی تعلق دارد که اگر آن را بکنید و در آبوهوای دیگری پرورش دهید ممکن است بخشکد حتی اگر نخشکد، شادابی زمانی را که در خاک خودش بوده است را دیگر نخواهد داشت. در این مورد استثنا هم وجود دارد مثل گلها و گیاهانی که به اقیلمهای دیگر برده شدند و بهتر هم رشد کردند اما تعداد آنها خیلی کم است. معلوم است که تحتتأثیر فرهنگ ایران بودهام و هنوز هم هستم و همچنان گاهی دربارهی خیلی از نقاشیهایی که در آمریکا میکشم و در یک گالری به نمایش میگذارم به دوستان غیرایرانیام توضیح میدهم که یک بیننده یا دوست ایرانی نیازی به شنیدن آن توضیحات ندارد. منظورم این است که من ایرانی هستم و همیشه هم برای ایرانیها نقاشی کردهام. حالا شرایط دنیا اینطوری شده که 15 سال ایران نباشم ولی فکر نمیکنم که هیچوقت شک و تردیدی در این مورد ایجاد شود که من یک هنرمند ایرانی هستم.
*به عنوان هنرمند ایرانی که خارج از ایران فعالیت دارید، به نظرتان مسیر شما چه تفاوتهای مثبت و منفی نسبت به هنرمندان داخل کشور دارد؟
سؤال خیلی خوبی است. مهاجرت بر من تأثیر خیلی زیادی داشته؛ مثبت و منفی. شاید اگر بخواهم همه را بگویم طولانی شود ولی میتوانم به مهمترین موارد اشاره کنم. اول از نکات مثبت شروع میکنم، در نیویورک که من هستم مسألهی سانسور وجود ندارد، دسترسی به اطلاعات، دسترسی به اینترنت، دسترسی به بهترین و مجهزترین کتابخانهها، پروپیمانترین موزهها، جدیدترین نمایشگاههای هنری فراهم است. امکاناتی که در ایران نبود و فکر نمیکنم که تا الان هم تغییری در این زمینهها رخ داده باشد. تأثیر مثبت دیگر این است که جهانبینی آدمی بیشتر میشود اما تأثیرات منفی هم کم نیست. همانطور که در پاسخ سؤال قبلی گفتم، گلی را که از اقلیم خودش جدا کردند و به آبوهوای دیگری بردند دیگر به راحتی زندگی نمیکند و برعکس زمانیکه در آب و خاک خودش است، خیلی راحت زندگی میکند و شکوفا میشود. یادم میآید که وقتی در ایران نمایشگاه داشتم شب قبل و همان روز خیلی هیجانزده میشدم؛ دل تو دلم نبود که میخواهم نقاشیهای جدیدم را به آدمها نشان دهم. در انگلیسی اصطلاحی داریم به صورت مردم من (My People) که وقتی یهودیها میگویند منظورشان یهودیهاست یا وقتی سیاهپوستهای آمریکایی از چنین اصطلاحی استفاده میکنند منظورشان سیاهپوستهای آمریکایی است، من هم که ایرانی هستم وقتی میگویم مردم من منظورم ایرانیها هستند. وقتی رفتم آمریکا فهمیدم هیجان به این خاطر نبوده که قرار است کارهایم را به آدمها نشان دهم بلکه چون قرار بوده که کارهایم را به آدمهای خودم (My People) نشان دهم. مثلاً وقتی در موزهی معتبری مثل کوئینز نمایشگاه گذاشتم خیلیها میپرسیدند چه احساسی داری نمیتوانستم یا نمیخواستم بگویم که آن هیجان را ندارم چون این آدمهایی که اینجا هستند آدمهای من نیستند.
* دربارهی چگونگی شکلگیری این مجموعه از آثارتان و چرایی برپایی نمایشگاه come back در گالری آرتیبیشن را توضیح دهید.
همانطور که اشاه کردم، من برای هیجان برپایی نمایشگاه در ایران خیلی دلتنگ بودم. سالها از صحنهی هنر ایران دور بودم ولی هیچوقت فراموشش نکردم. حالا هم خیلی دلم میخواهد کارهایم را در ایران نمایش دهم. من 15 سال نقاشی کردم و دورههای متفاوتی را از سر گذراندم و کارهایم به مرور عوض شدند و اگر بیمقدمه سری آخر نقاشیهایام را نمایش دهم ممکن است تماشاگر متوجه روند کارم نشود و یا آنطور که باید با آثار ارتباط برقرار نکنند. مخاطب هم با هنرمند جلو میرود و آنهایی که طرفدار کار یک هنرمند هستند، کارهایش را تعقیب میکنند و به مرور با تغییرات او، آگاهی آنها هم تغییر میکند. با توجه به اینکه من چندین سال ایران نبودم و آثارم آنجا به نمایش درنیامده، مخاطبان نمیدانند که چه اتفاقهایی برای من افتاده است. من فکر کردم که اگر بخواهم دوباره شروع کنم باید به همانجایی که ارتباطم با بینندهی ایرانی قطع شد، برگردم. قبل از اینکه از ایران بروم و بعد از آخرین نمایشگاه انفرادیام در ایران، همان بازهی زمانی بود که تعدادی نقاشی کردم که دیگر به نمایش نرسید و من راهی آمریکا شدم، فکر کردم که اگر بخواهم دوباره شروع کنم آن دوره برای شروع، دورهی خوبی است که هم به آنهایی که هنر من را میشناسند و هم آنهایی که 15 سال پیش هنر را دنبال نمیکردند و سنشان طوری نبوده است که من را بشناسند و کارهایم را دیده باشند، یادآوری شود. اگر فکر کنیم که دورههای کاری یک نقاش مثل حلقههای زنجیرند این مجموعه با عنوان «کامبک» مثل حلقهای در میان زنجیر است؛ حلقهای که میتواند به زنجیری که نصفه مانده است وصل شود. تا بعد که من حلقههای بعدی یعنی همان نقاشیهایی که در آمریکا کشیدهام را به این حلقه وصل کنم و جلو بیایم.
این نمایشگاه از ۲۹ فروردین آغاز شده و تا ۲۱ ادیبهشت ماه ادامه دارد.