کاکو در 21 اردیبهشت ۱۳۱۳ در محله دهبزرگی (دروازه اصفهان) شیراز به دنیا آمد. در دوران دبستان نبوغ نقاشی در او آشکار بود و اغلب به دلیل کشیدن نقاشی بر نیمکت و در و دیوار کلاس همیشه مورد تنبیه قرار میگرفت. بعد از آن وارد دبیرستان شد و هرچند در درس نمرات عالی نداشت اما نقاشی بهتمام بود، بعد از اخذ دیپلمش پدرش که میدید محمدعلی شغلی را دوست ندارد و تمام وقت خود را به نقاشی و حتی شده بر دیوار خانه سپری میکرد، او را روانۀ پادگان کرد.
کاکو در سنین نوجوانی
در پادگان فرمانده متوجه هنرِ سرباز تازهرسیده شد و از او میخواست کتابهای آموزش نظامی را روی تابلوها برای سربازان بیسواد طراحی کند. پس از سربازی نقاشی و خطاطی روی تابلوهای مغازهها را آغاز کرد و شاگرد استاد «غیبالقلم» در شیراز شد.
«بعد از خدمت سربازی به فکر کار افتادم تا پولی تهیه کنم و راهی باری ادامۀ تحصیل در رشتۀ نقاشی بیابم. در سر خیابان دهنادی(شیراز) یک مغازه تابلونویسی بود که صاحبش استاد غیبالقلم بود، او خط را بر تابلوها میکشید و من هم متناسب با آن شکل نقاشی میکردم. در یکی از سفرهایش به تهران از او خواستم تفحص کند و ببیند که من چطور میتوانم بهصورت آکادمیک نقاشی را ادامه دهم...»
کاکو در دوران خدمت سربازی
به این ترتیب بود که کاکو به کمک استادش روانه تهران شد و چندی به تحصیل در مدرسه «کمالالملک» پرداخت.
در همان روزها آشنایی با غلامحسین ساعدی و پیشنهاد ساعدی برای شرکت در کنکور هنرستان هنرهای زیبا مسیر زندگی کاکو را تغییر داد. پس از آزمون ورودی، در سال 1334 به هنرستان هنرهای زیبا پسران در تهران وارد شد. او در این زمان تحت تاثیر ونگوگ، احساس، سوز و گدازش قرار داشت.
«درآن روزها پر از شور و هیجان بودم، سر از پا نمیشناختم... با خانم شکوه ریاضی آشنا شدم او بسیار کوشا و دقیق بود، همیشه توصیه میکرد از چیزی هراس نداشته باشیم و بدون ترس طراحی کنیم. من که قبلا خیلی طراحی کرده بودم مورد توجه خاص ایشان بودم و مرتب مورد تشویق قرار میگرفتم، به همین دلیل از من دعوت کرد تا در آتلیه خودش کار کنم و شاگردانش را آموزش دهم.»
کاکو همراه با شکوه ریاضی
در سال 1338 با شاگردی استاد شکوه ریاضی و دکترباقرزاده با نمرات عالی هنرهای زیبای تهران به اتمام رساند. احراز مقام اول در میان شاگردان در سال ۳۸-۱۳۳۷ از طرف دولت وقت با بورسیه به فرانسه اعزام شد و در نهایت در دانشکده هنرهای زیبای پاریس (Beaux-art) ادامۀ تحصیل داد.
«موفق شدم سال آخر هنرکده را پشت سر بگذارم و به کسب رتبه اول و دریافت یک مدال درجه دو مفتخر شوم که آن را از دست شاه گرفتم. در همان مراسم معلوم شد که جزو بورسیههای رشتۀ هنر برای ادامۀ تحصیل به خارج از کشور اعزام خواهیم شد.»
کاکو در هنرستان همراه با شکوه ریاضی
او در طی تحصیلش در فرانسه تحت تاثیر امپرسیونیستها و نقاشیهای کلودمونه، ادوارد مونه، دگا، سیسلی و پیسارو قرار گرفت. به توصیۀ شکوه ریاضی به آتلیۀ سوربی که تحت تاثیر نقاشان اکسپرسیونیسم بودند، رفت و مدت دو سال نیز در این آتلیه تدریس نمود. اما به تدریج با عبور از امپرسیونیسم به طرف سزان و سپس پیکاسو و ژرژبراک کشیده شده بود.
«در این سالها نقاشانی نظیر زادکین، جیاکومتی و.. را ملاقات و با آنها مراوده میکردم و میآموختم. امپرسیونیسم را پشت سر گذراندم و عاشق سطح و خط، ترکیب، فرم و فضا شدم و از کارهای براک و پیکاسو اتود میزدم و در خلوت خودم کوبیسم را تجزیه و تحلیل میکردم.»
کاکو درجوانی
یکی از اساتید دانشکده بوزار (Beaux-art) به او پیشنهاد داد که ضمن تحصیل در آتلیهاش آموزش بدهد. در این تاریخ شروع به فعالیت حرفهای نمود و شروع به فروش کارهایش کرد. او در سالهای سفرش در فرانسه با کامو و سارتر و متفکران دیگری آشنا شد. آشنا شد، او دراین باره میگوید: «روزهای زیادی را با هم مصاحبت و دوستی و تبادل افکار میگذراندیم، آنها از اینکه میدیدند من ایرانی هستم و میتوانستند از فرهنگ این سرزمین اطلاعاتی کسب کنند بسیار راضی بودند.»
بدین ترتیب پاریس برای او فرصتی شد تا باحضور در کافهها و محافل روشنفکری تجربیات و تفکرات هنریاش را ارتقا بخشد. پس از قطع بورسیه و با بازگشت همۀ دانشجویان ایرانی، از بازگشت به ایران امتناع ورزید. او که سال دوم را در بوزار میگذراند و پیشرفت چشمگیری هم داشت، بنا بر نیاز کشورش باید به دو رشتۀ دکوراسیون و معماری تغییر رشته میداد و یا بورسیهاش قطع میشد.
کارت دانشجویی کاکو در دانشگاه بوزار فرانسه
«من به اخطارهای سفارت توجهی نمیکردم، بلاخره نیمۀ سال سوم رسید که بورسیۀ من را قطع کردند و من ماندم و حسرت ادامۀ تحصیل. من نمیتوانستم رشتۀ نقاشی را که در خون و پوست و استخوانم ریشه داشت و با عشقِ به آن نفس میکشیدم را رها کنم. سرگشته و ناتوان در دیار غریب با عشق به نقاشی دانشکده را ترک کردم. مجبور شدم برای خودم وسیلۀ کار مهیا کنم و هر روز بیشتر از دیروز کار میکردم و میفروختم.»
بخشی از لوازم کار کاکو
او مخارج زندگیاش را از طریق فروش کار و نمایشگاه میگذشت. بدین ترتیب سفرهایش آغاز شد، عموما کارهایش با پاستل و آبرنگ بود تا هرجا نیاز بود بتواند نقاشی بکشد در این دوره او نقاشیهایش را با نام الکسی (ALEXI) امضا میکرد. در طی این سفرها نمایشگاههایی در پاریس، یونان، ایتالیا و اسپانیا برگزار کرد و با استقبال خوبی مواجه بود.
در پاریس دلباختۀ دختری کم سن و سال به نام مری ژزه شد و با مخالفت خانوادهاش و با تعهد به پلیس دوستی با مری 17 ساله را قطع کرد و این مساله او را از نظر روانی به هم ریخت.
«ده سال طول کشید من بتوانم او را فراموش کنم، او بسیار معصوم، ملیح و بسیار زیبا بود و مدت زیادی با او دوستی سادهای داشتم، اما خانوادۀ او دلیل مخالفتشان با معاشرت و ازدواج با من را بیپولی و شغل من میدانستند. علنا به من میگفتند نه نقاشی شغل است و نه شما میتوانی دختر ما را خوشبخت کنی. در آ زمان وضع روانی خوبی نداشتم دوستان زیادی پیدا کردم، کلیمی، مسیحی و... که هرکدام بهطریقی بر من اثر گذاشتند حتی به دیر پناه بردم و مدتی در دیر زندگی کردم، ولی درونم چیز دیگری را میطلبید. ناهماهنگی زندگی شرقی و غربی و محیط اروپا و همچنین اعتقادات سطحی باعث شده بود که ندایی از درون، من را به سوی مکانی دیگر و حالی دیگر بکشاند»
در همین روزهاست که کاکو برای رهایی از خود تصمیم به ازدواج میگیرد. در پی ازدواجش با دختری به نام کلت از یک خانوادۀ مرفه که پدرش در حومۀ پاریس شهردار بود، آشنا شد و با گذشت یک ماه کلت دلباختۀ کاکو وهمسر او شد.
«روزبهروز وضع روانیام بدتر میشد، بهخصوص زمانی که شنیدم همسرم باردار است. او به عشق بعد از ازدواج معتقد بود و تصور میکرد همه چیز درست میشود؛ چون او بسیار صبور و مهربان بود، این مسائل بیشتر مرا پریشان میکرد. بهتر که شدم دوباره به نقاشی رجوع کردم. گاهی آثار را بهفروش میرساندم، گاهی خودم آنها را پاره میکردم. پزشکانم معتقد بودند باید به ایران برگردم تا خوب شوم. دخترم یک ساله و پسرم دو سال بود که همسرم با تهیۀ بلیط من را به سوی سرزمینم راهی کرد. پس از بازگشت به ایران در یکی از نمایشگاههایم که بسیار مورداستقبال قرار گرفت از طرف فرح پهلوی بلیط رفت و برگشت به پاریس را هدیه گرفتم و برای دیدن همسر و فرزندانم به فرانسه رفتم، یک ماهی در آنجا ماندم و دیگر هیچوقت از آنها باخبر نشدم»
پارچه بافتههای کولاژ مانند کاکو
درواقع او جزو اولین هنرمندانی بود که سبک کوبیسم و کلاژ را در ایران رواج داد و خود نیز صاحب سبک کوپاکسیرسیو شد.
مجلۀ نگین در سال 1350 دربارۀ او نوشته بود:
کاکو در ابتدا کارهایی با شیوۀ آکادمیک ارائه داد. اصولی که از هنرستان هنرهای زیبای پسران آموخته بود. بعد به کارهای وانگوگ علاقهمند شد و از تکنیک، تفکر و به قول خودش سوز و گدازش به او نزدیک شد، بعد از آن به امپرسیونیستها روی آورد تا بلاخره به فرمها و خطوط اکسپرسیو برسید.
«معمار نقاشی مدرن سزان است، امپرسیونیستها نور را در نظر گرفته و سزان حجم را، ژرژ براک و پیکاسو حجم و پرسپکتیو شد. انتخاب سازهای ایرانی هم بهدلیل فرم آنها بود و هم محتوای مفیدشان. به نحوی که در ترکیببا شیوۀ اجرا، تلفیق از سنت و مدرنیته را به ارمغان میآورد.»
سوژههای مورد علاقه او، مرد نوازنده، زن نوازنده، طبیعت بیجان با میز و سازهای ایرانی مانند تنبک، تار، سه تار، دف و گاهی گل و ظرف و میوه و بخصوص پرنده است.
اثری از کاکو در موزۀ هنرهای معاصر تهران
«برای من رنگ سبز آبی و این تنالیتهها، آرامبخش است. من میخواهم در چهرهها آرامش برقرار باشد. از زمانی که به عرفان پناه بردم رنگهایم نیز اینگونه تغییر شکل داد.»
در تهران با آشنایی بیشترش با سهراب سپهری و کاظم تینا تهرانی (منتقد و نویسنده ایرانی) به دوران جدیدی از شیوه تفکر و تمایل به مسائل عرفانی، معنوی و گرایش به انزواطلبی پیدا کرد. ارتباطش با سهراب بسیار نزدیک بود، بهخصوص دردورانی که سهراب خود را از همه پنهان میکرد، تنها کسی که اجازۀ ورود به خلوت او را داشت کاکو بود.
کاکو میگوید:
«باسهراب و تینا به خاطر عرفان به هم نزدیک شدیم. سهراب به من بوم و چارچوب میداد. دست و بالش بازتر بود و از لحاظ مادی کمکم میکرد. هیچوقت هم چیزی نمیگفت. او آدم گوشهگیری بود اما همزمان مردمدار هم بود.» «هیچکس چون سهراب در میان هنرمندان همعصر من اینقدر به من نزدیک نبود. من از تظاهر میترسم، نمونهاش آنهایی که در ظاهر آثار مذهبی میساختند ولی شکل آئینی عمیق در آثارشان حضور نداشت. اما سپهری آدم معتقدی بود و همیشه درگیریهای این جنسی داشت.»
در سال 1351 و 1352 دو نمایشگاه نقاشی انفرادی در گالری سیحون برگزار کرد. همچنین نمایشگاههایی در گالری سیحون، گالری کیهان، گالری سپهری، نقاشخانۀ فرشته، گالری سرو و گالری نیازی افتتاح کرد.
«پس از بازگشت از پاریس در تهران فعالیتی چشمگیر داشتم و دوستانی که همراه من بودند: حسین زندهرودی، فرامرز پیلارام، جعفر روحبخش، حسین کاظمی، مارکو گریگوریان، پرویز ملکزاده، عباس مشهدیزاده، پرویز یشایایی و خیلیهای دیگر که بهخاطر نمیآورم.»
پس از آن مدتی هم برای روزنامهها و مجلات طراحی میکرد. در سال ۱۳۵۹ به زادگاهش شیراز بازگشت، دست از کار کشید و گوشه عزلت را برگزید. در خانهای در دستخضر و مشرف به صحرا زندگی کرد و آنجا آغاز انزواطلبی نهاییاش بود.
او در سال 1360 با زنی هممرام و مسلکش که همگام و همفکر او بود، ازدواج کرد و صاحب دو فرزند پسر شد. این امر او را بر این داشت تا دوباره مشغول به کار شود و مجددا نمایشگاههایی برپا کند. در این دوران گالریهای سیحون، سپهری، کیهان، سبز، فرشته، نیازی، هما و دوسالانۀ نقاشی کارهایش را به نمایش گذاشتند. او ثمرۀ زحمتهایش را به نازلترین قیمت میفروخت و اعتقاد داشت که مردم از نظر مادی در تنگنا هستند و نمیتوانند تابلوی گران خریداری کنند.
او را میتوان آخرین نسل از نقاشانی بهشمار آورد که همواره با اندیشههای مسلط عرفانی به خلق آثار هنری دست میزد. کاکو از دوستداران و همراهان دراویش سلسلۀ نعمتاللهی شیراز بود سلسلهای که نسب طریقتیشان به شاه نعمتالله ولی میرسد، کسی که هم عالم بود، هم شاعر و هم هنرمند. عزلت گزینی و سختگیری برخود، از آداب سلوکش بهحساب میآمد. ازین طریق بود که زهد و خلوتگزینی، کسب معرفت و علم از جمله الزامات کاکو شده بود.
او نمایشگاههایی نیز در شیراز برگزار کرد؛ از طرف ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی شیراز شناخته شد و با برپایی نمایشگاهی در گالری سرو اداره ارشاد به همشهریهایش معرفی شد و طی مراسمی از وی به عنوان چهرۀ ماندگار یاد شد.
شیوایی در روز دوشنبه تنها سه روز پس از افتتاح آخرین نمایشگاهش دار فانی را وداع گفت و چهارم مهر ۱۳۸۴ در گورستان دارالرحمه شیراز، به خاک سپرده شد. او زمانی که بعد از تجربههای بسیار به سبک کوبیسم رسید، کوشید با اندیشههای عرفانی و شرقیاش تعریف جدیدی از کوبیسم ارائه دهد.
در سال 1384 تعدادی از تابلوهای او توسط موزه خریداری شد؛ همچنین وسائل و ابزار نقاشی از طریق خانوادهاش به موزۀ هنر مشکینفام شیراز اهدا شد.
در سال1390 بخشی از آثارش که در اختیار گالری شیراز آرت بود در قالب آرت اکسپوی مالزی با حضور 2 گالری از ایران و نمایش آثار هنرمندان ایرانی در کوالالامپور نمایش یافت.
تعدادی از این آثار او اکنون در موزههای هنر معاصر تهران و کرمان نگهداری میشود.
شب افتتاحیه در گالری نگار 1350
گزینگویههایی از دیگران دربارۀ کاکو و هنرش:
بهرام دبیری:
کاکو در نقاشی معاصر ما نه حضور معنوی داشت و نه یک حضور عینی، اما نباید فراموش کنیم که اهمیت او به این است که جزو اولین کسانی است که هنرنو را دیدند و تحت تاثیر قرار گرفتند و بازگشتند و باید به دلیل راهگشایی، مورد ارزیابی و ارزشگذاری قرار بگیرند. من از کاکو در نمایشگاهش کارهایی دیدم که با بعضی از کارهای درجه یک براک مقایسه کردنی است، بیآنکه کپی براک باشند. نجف دریابندری در جایی نوشت: "نقاشی هم مثل هر مذهب دیگری شهدا و قدیسین خودش را دارد" او هم شهیدنقاشی ما بود. همچنانکه ونگوگ شهید آغاز مدرنیسم است. در این چهار پنج سال اخیر که گرایشهای غلط و کاسبکارانه تشویق شده و میشود، کاکو یک یادآوری بهموقع بود. او مرا یاد مجسمهسازان قشقایی میاندازد که هیچکس نام آنها را بهیاد نمیآورد، آنها هم مانند فرهاد کوهکن، سنگها را تراشیدهاند. از یادرفتن و به یاد برگشتن یک نام، خود ماجرایی پیچیده است، اما تاریخ همیشه موفق بوده تا حق نامها را به جا آورد. باور دارم که اثر هنری خود از خود دفاع میکند. همانطور که آثار کاکو از او دفاع میکنند.
آثار کاکو در موزۀ مشکین فام
مهدی حسینی:
از دورۀ باروک "طبیعت بیجان" به عنوان یک ژانر مستقل از بیان تصویری مطرح میشود و سپس در آثار هنرمندان اواخر قرن نوزدهم میلادی و به ویژه در آثار پل سزان(1839-1906) شکل غالب و تعیینکننده به خود میگیرد. کوبیسم در ابتدا به صورت "تحلیلی" و سپس در قالب "ترکیبی" فضای تجسمی دنیای نوین را متحول ساخت و تأثیر بلامنازعش را آشکار ساخت. محمد علی شیوایی(کاکو) در پاریس ضمن بهرهمندی از فضای مدرنیسم اواسط سدۀ بیستم، به تجربه در فضای آثار هنرمندان جنبش کوبیسم و نسل سوم آنها اوزانفان، متزینجر و آندره لوت هنوز در قید حیات بودند، به فعالیت پرداخت. از این زمان است که ژانر "طبیعت بیجان" در بیان تصویری کاکو نقش غالب و تعیینکنندهای به خود میگیرد. کاکو مانند اکثر هنرمندان جنبش کوبیسم، ابتدا بهصورت "تحلیلی" به نقشآفرینی پرداخت؛ سپس به نوعِ دوم کوبیسم که بین سالهای 1311 تا آغاز جنگ جهانی اول رواج داشت و در تاریخ هنر بهعنوان کوبیسم "ترکیبی" از آن یاد میشود، روی آورد. در کوبیسم "تحلیلی" اغلب از رنگهای محدود و بهویژه خاکستریهای رنگی و تجزیۀ فرم در قالب هندسی و زوایای دید متکثر استفاده شده است. همین روند در اغلب آثار طبیعت بیجان محمد علی شیوایی مشاهده میشود. در مرحله بعد، که بیشتر متعلق به آثار دهۀ پایانی کاکو است، مانند هنرمندان دورۀ دوم جنبش کوبیسم، کاکو با بهرهمندی از روش کولاژ و با استفاده از قطعات دوختهشدۀ پارچه و استفاده از رنگهای گرم و تا حدودی مهاجم، پرداخت. کاکو، پس از مراجعت به ایران و با وجودی که در انزوا میزیست، با اشراف کامل به امر بیان در فضای نوین و شیوه ترکیببندی کاملاً فردی، تا پایان عمر(1384) به آفرینش هنری ادامه داد و آثار در خور توجهی بهجا گذاشت که امروز شاهد بخشی از آن هستیم.
کاکو در بستر بیمار
غلامحسین نامی:
با کاکو بعد از برگزاری دومین نمایشگاهش همصحبت شدم، او هنرمند فرهیخته، راستین و انسان بسیار حساسی بود؛ اگر نقاشی نمیکرد روحیهاش ضعیف میشد. کاکو به کوبیسم نگاه درست و صمیمانهای داشت. او کسی است که کوبیسم را آنچنان که در بستر تاریخیاش در فرانسه ارائه شده بود، نمایش داد. امید دارم کارهایشان بهتر از این دیده شوند، زمانیکه همه در تکاپوی برپایی نمایشگاه و به نوعی دیدهشدن بودند او در گوشهای بدون حاشیه در منزلش در روستایی در شیراز کارش را انجام میداد.
اثری از او در موزۀ صنعتی
محمد حسن حامدی:
ایده در آثار او چندان پیچیدگی ندارد، آزاداندیشی انسان را با ترکیبی از کبوتر به جای سر و تن آدمی بیان میکند، اما پیچیدگی این آثار در ترکیب تجسمی عناصر آنهاست. پالت رنگهایش محدود بود، اما جاافتاده و محکم. حضور اسب بهعنوان سمبولی از نجابت و مهربانی در آثار کاکو جستجوی رفعت است در گسترهای جهانی. موسیقی زبان بیکلام و فراگیر همه سنتها و مذاهب است. ترکیب ساز با انسان در آثارش، آثار کاکو را به سطحی همه فهم و جهانی ارتقا میدهد. کاکو هنرمند خلوتگزیدهایست که به تماشا حاجتش نبود و تنها تماشای درون سیرابش میکرد، او از آخرین سلسله هنرمندانی است که با اندیشههای مسلط عرفانی، قلم بر کاغذ و بوم میکشید. مرام و مسلک داشت و جز این هنرش را به هیچ بیراه نمیزد.
فرشته غازیراد:
شاید از آنجا که در مکتب سقاخانه کار نکرده بود، کنار افتاد. تمایزی درمقایسه با همدورههایش وجود داشت. شاید فکر میکردند متاثر از براک یا پیکاسو است که به قول ممیز حتما سیستم عصبی و روحیاش به آنها نزدیکتر بوده است. حاشیهنشینیاش و یا غیرخودی بودنش موجب شده بود که یادی از او نباشد. غازی راد در مورد آثار کاکو در نقاشخانهاش میگوید: طبیعت بیجانهای خاص خودش را میکشید، هنرمند وقتی هنرمند است که بهرغم کار کوبیستی، هر عنصری هرچند تکراری معلوم را به شیوۀ خود کار کند. قیمت کارهایش ارزان بود 110 هزار تومان، به اسم "یا علی". سالها بود که همین روال را ادامه میداد. اعتقادی به قیمتهای بالا نداشت. میگفت: «بعضی همدورهایهای من قیمت کارهایشان 4-5 میلیون تومان است اما من همین قیمت را میگذارم همین اندازه که کسی بتواند کار مرا بخرد و خوشحال شود برای من کافیست.»
منابع:
مصاحبه اختصاصی با غلامحسین نامی
«گزارش ماه»، مجلۀ نگین، شماره 78، آبان (1350) - شماره 78، ص: 51 تا 54
«این تنالیتههاآرامبخش است»، مجلۀ تندیس، شماره 60، 26 مهر (1384)،ص: 8
«نگاه: تاریخچۀ گالریهای تهران- گالری نگار»، مجلۀ تندیس، شماره 227، 13 تیر (1391)، ص:20 تا 23
«نگاه: تاریخچۀ گالریهای تهران- گالری سیحون»، مجلۀ تندیس، شماره 203، 21 تیر(1390)، ص: 12 تا 13
«بورژوازی پاریس، درویش شیراز- خاطراتی از زندهیاد محمدعلی شیوایی- کاکو»، مجلۀ تندیس، شماره133، 2 مهر (1387)، ص: 26-28
«کاکو موجودی غیرخودی»، مجلۀ تندیس، شماره 83، 4 مرداد (1385)، ص: 9
«خداحافظی با یک نقاش»، مجلۀ تندیس، شماره 60، 26 مهر 1384، ص: 10