تهران، ایستاده در جایی میان گرگومیشِ تعلق ساکنانش قرار دارد. گاهی پایتختی برای مهاجرانی که در پی امکانات و فرداها به سویش آمدهاند و گاهی جایی برای تولد آنها که در این شهر پا به دنیا گذاشته و هر روزشان را در این شهر زیستهاند و هر روز، به دلیل احساسی عمیقتر از آنچه که دیگران تجربه کردهاند، درگیر نبردی درونی میان عشق به شهر و مفاهیمی چون کلافگی، ازدحام، سرعت، صدا و سرب هستند.
تهران، با همهی فاصلهاش از مفهوم «شهر» در نگاه افلاطون در کتاب «جمهور»، همچنان بستری با آغوشی به گستردگی ایران و حتی پناهگاه بیپناهانِ همسایه است. این شهر همچون زهدانیست که هرجا برویم، در ژرفای ناخودآگاهمان، حس بازگشت به آن جاریست.
در دوازده روزِ خاکستریِ اخیر، تهران هر روز خالیتر شد و زیر بمباران و موشک ایستاد. این خالی شدن، گاه با رفتنهای بیبازگشت، گاه با کوچهای اجباری و موقت همراه شد. امروز، تهرانِ ما سربرآورده از دلِ وقایع جنگ، با جای خالی آنها که رفتهاند و چشمهایی که ماندهاند و نظاره کردهاند، حافظهی جمعی نژندی دارد.
در بسیاری از شهرهای جهان، از نیویورک تا توکیو، از استانبول تا برلین، هنرمندان، جامعهشناسان و برنامهریزان شهری به مفهوم احساس تعلق Sense of Belonging پرداختهاند؛ مفهومی کلیدی که با کیفیت زندگی، سلامت روان و مشارکت اجتماعی پیوند دارد. در این شهرها، تلاش شده تا شهر نه فقط زیستگاهی فیزیکی بلکه خانهای واقعی و توام با حافظه، صدا، رنگ و معنا باشد.
نمایشگاه حاضر نیز تلاشی است در همین مسیر؛ نگاه جمعی به تهران، شهری که در آن رشد کردهایم، در آن جنگیدهایم و در کوچهها، خانهها، سینماها، گالریها و کافههایش، عشق را زیستهایم.
اکنون، در این نمایشگاه با یادی از درگذشتگان فاجعهی اخیر و با همصدایی گالریهای تهران، به یادآوری ارزشهای پایتخت و بازگویی آنچه از این شهر در جان ما مانده است میپردازیم تا شاید تسلای جمعی را از راه هنر و در کنار هم رقم بزنیم.