در آثار نیلوفر محمدی، بدنها، پارچهها و فضاهایی خالی از رخداد با نگاهی سنجیده به تصویر کشیده شدهاند، نه برای بازنمایی لحظهای خاص بلکه برای تأمل بر زیستی که در عین حضور، بیاتفاق است. در این قابها، انسانها کنار یکدیگر ایستادهاند اما در همزیستی بیتماس. هنرمند در این آثار، تماشاگر را به سکوت و مکث دعوت میکند. گویی زمان در این قابها ایستاده و انسانها در میانهی یک «نشدن» گیر افتادهاند. این درحالی است که پارچهها، حضوری غالب و معنادار دارند. عنصری که گاه صحنه را میسازد و گاه مرز میکشد. شاید در پس این پارچههای چینخورده، ترسهایمان پنهان است.
در این آثار، با جهانی مواجه میشویم که نه بر مبنای روایت، که بر اساس وضعیت شکل میگیرد؛ جهانی ایستا، خاموش که عاری از کنشهای نمایشیاند. در این میان، پارچهها حضوری فراگیر دارند؛ نه صرفاً بهمثابه بافت یا پسزمینه، بلکه به عنوان بازیگر اصلی صحنه. پارچه در آثار محمدی عنصری صرفاً تزئینی یا تکنیکی نیست؛ او پارچه را به بستری برای ساختن فضا، کشیدن مرز و حتی تعریف روابط انسانی تبدیل میکند. چینخوردگیهای نرم اما پیچیدهی آن، به مانند خطوطی از نوشتار تصویری بر بوم نقاشی نقش بستهاند. در هر تابلو، لایههای پارچه مرز میان بدن و فضا را مخدوش یا بازتعریف میکنند. گاه همچون حجابیست که آنچه باید دیده شود را میپوشاند و گاه چون دیواریست که تماس و اتصال را غیرممکن میسازد.
بدنها در این آثار اغلب در سکوناند، در حالتی معلق میان حضور و غیاب که ارتباطی میان آنها برقرار نیست، یا اگر هست، از نوعی سردی و تعلیق سرشار است. نگاهها متقاطع نمیشوند، دستها به هم نمیرسند و فاصلهها هرچند فیزیکی نیستند، اما از نظر روانی بسیار ژرفاند. محمدی در این آثار نوعی «همزیستیِ بیتماس» را ترسیم میکند؛ تجربهای انسانی که بیش از آنکه به رابطه بپردازد، به فاصله اشاره دارد.
فضاهای نقاشیشده نیز بهدور از نشانههای رویداد هستند. هیچ واقعهای در جریان نیست و حتی مکانها قابل شناسایی نیستند. همهچیز در حالتی تعلیقی باقی مانده که گویی نه آغاز دارد و نه پایان. این ویژگی آثار محمدی را به بیانی تصویری از وضعیت انسان معاصر بدل میکند؛ انسانی که در میان دیگران است، اما نه با آنها، درون صحنه است، اما نه جزئی از کنش آن.
آنچه آثار محمدی را متمایز میسازد، تأکید او بر «بیاتفاقی» است. این بیاتفاقی، خود به مضمون تبدیل میشود: بازنمایی زندگی در وضعیت تعلیق و زیستی خالی از حرکت، نوعی زیستن که در آن زمان متوقف شده و حضور انسان چیزی جز مکث نیست. در اینجا پارچهها این سکون را نهتنها بازتاب میدهند، بلکه به آن عمق میبخشند.
در آثار محمدی، گرچه بدنها و پارچهها با دقتی واقعگرایانه ترسیم شدهاند، اما فضاهای خالی، ترکیببندیهای ایستا و فقدان زمینههای روایی، آثار را به قلمرو بیانگرایی شخصی هنرمند سوق میدهند. انتخاب پالت رنگی خنثی و محدود با تمرکز بر خاکستریها، سبزهای سرد و گاه استفاده از رنگهایی مانند قرمز به این جهان بصری حالتی درونی و آرام اما پرتنش میدهد.
در یک خوانش روانکاوانه، پارچهها را میتوان نماد واپسزدگی دانست؛ لایههایی که چیزی را میپوشانند که میل به دیدن آن داریم، اما همزمان از مواجهه با آن هراس داریم. گویی در پس این چینخوردگیها، ترسها، خاطرات یا زخمهایی پنهان شدهاند که خود بدنها نیز از آن آگاه نیستند. این پارچهها همچون لایههای ناخودآگاهاند که در عین نامرئی بودن، تعیینکنندهی رفتار، حالت و حتی ساختار صحنهاند.
در مجموع، آثار نیلوفر محمدی مجموعهای از ضدقصهها هستند؛ تصویرهایی که از روایت سر باز میزنند، تا امکان تجربهای دیگرگونه از زمان، بدن، فضا و رابطه را فراهم کنند. این آثار نه تکرار زندگیاند، نه تخیلی از آن، بلکه تأملی هستند بر لحظاتی که معمولاً نادیده میمانند؛ لحظاتی که در آن زندگی میایستد و ما با خود و با دیگری، بیواسطه مواجه میشویم، حتی اگر تماس ممکن نباشد.