نوشتار زیر برگرفته از کتاب وکیلآباد مجموعهای از گفتگوها و خود نوشتههای احمد وکیلی از روزهای آموزش و یادگیری هنرش نزد هانیبال الخاص است. در این کتاب احمد وکیلی بارها و بارها از هانیبال الخاص خاطره تعریف کرده و ویژگیها و شور معلمی او گفته است. به طریقی که گردآورندگان کتاب معتقدند که جایگاه و اهمیت الخاص را بهواسطۀ وکیلی و در جریان گفتگوها و صحبتهای احمد وکیلی دریافتهاند. بخشیهایی از این کتاب را در زیر تجمیع کردیم تا هانیبال، افکار و شیوۀ معلمی او را از دریچۀ یکی از بهترین شاگردانش، احمد وکیلی بازجوییم.
دربارۀ کتاب وکیل آباد بخوانید.
سالهای 1359 تا 62 دوران بسیار سختی بود، فضای سیاسی بسیار سنگین بود. جنگ ایران و عراق بر همه چیز سایه انداخته بود. هر روز در تلویزیون بمباران شهرهای مرزی را نشان میدادند، شهدا را؛ و اینکه صدام بزرگترین دشمن ماست و باید از کربلا به قدس برسیم. فضا خیلی سنگین بود. حسن صفا و رضا درخشانی از اساتید دانشگاه ما قبل از انقلاب فرهنگی سودای رفتن به خارج داشتند و میخواستند تجربۀ تازهای در باب هنر کسب کنند. سال 62 اولین گذرنامهها صادر شد و آن دو رفتند. در پائیز همان سال دانشکدۀ هنرهای تزئینی بازگشایی شد. بهمن بروجنی در ایران ماند و بهعنوان استادم خیلی چیزها یاد گرفتم مخصوصا که او عارف مسلک بود و به عمق هنر و هنرمند خیلی توجه میکرد. سیاسی نبود و به لایههای عمیق هنری اشاره داشت.
اثری از بهمن بروجنی، قابل بازدید در دفتر آرتیبیشن، صفحۀ آثار بهمن بروجنی
پس از بازگشایی دانشگاه من موفق به تغییر رشته از طراحی صنعتی به نقاشی نشدم و بیاغراق برایم سختترین دوران بود، چون طبقۀ اول دانشکدۀ هنرهای زیبا رشتۀ طراحی صنعتی بود و طبقۀ سوم کلاسهای هانیبال الخاص...
واقعا یادم نیست چگونه اما به ما اعلام شد اگر بخواهید میتوانید تغییر رشته دهید، من طراحیهای خودم را به استاد طراحی صنعتی نشان دادم و درخواست کردم که موافقت کند به رشتۀ نقاشی بروم. او بعد از دیدن کارها کلی مرا راهنمایی کرد و آداب طراحی را به من متذکر شد، اما الخاص به من گفت: پسرم خوش آمدی... من تغییر رشته دادم و از آنجا به دانشگاه خودم (دانشکده هنرهای تزئینی) بازگشتم، اما دلم پیش الخاص بود و این دلبستگی تا آخر ادامه داشت.
من که از سال 1358 با الخاص آشنا شده بودم، هر لحظهای که میتوانستم میرفتم و از کلاسهای پرشورش استفاده میکردم، طوری که دیگر مرا جز در کلاس او جایی نمیشد پیدا کرد.
اثر هانیبال الخاص، زاری بر شهیدان 1357
الخاص هر کار جدیدی را خلاقانه نمیدانست. دربارۀ پرسونالیته، میگفت: اینها، یک کوزه را با سه رنگ میکشند و فکر میکنند این شخصیت است. خب اگر کسی هرچیزی را فقط با سه رنگ بکشد، هرکه ببیند میفهمد کار فلان شخص است؛ اما این پرسونالیته نیست. پرسونالیته زمانی است که تو درخت، پرتره و کار ذهنیات را با هم میکشی، اما شخصیت دارد و در بهدست آوردن آن، درک طراحی میخواهد. اینها عین واقعیت است. من کاملا به این مساله اعتقاد قلبی دارم که یک هنرمند مثل موراندی یا آخرین کارهای دیوید هاکنی، منظرههای یورکشایر چقدر با فتومونتاژهایش شبیه هم هستند.
یکی از شعارهای مدرنیسم، ایجاد تجربههای تجسمی جدید با امکانات و ابزار متنوع است. هنرمندی را میشناختم که با خرده شیشه کار میکرد، یعنی شیشهها را در هاون خرد میکرد و چندین مرتبه هم خرده شیشه به صورتش پریده بود، اما خدا شاهد است شروع و پایان کارش این بود که تا بهحال کسی با این وسیله کار نکرده است. از بروجنی در این رابطه چند چیز مهم یاد گرفتم: بروجنی با هرچیزی کار میکرد. یک بار در طبیعت کار میکردیم. به من گفت: رنگ اکر داری؟ گفتم نه. رفتم و از آن چند نفری که اطراف ما نشسته بودند، پرسیدم. اتفاقا آنها هم نداشتند. بروجنی مرا صدا کرد و گفت: احمد بیا نمیخواهم. بعد کمی خاک برداشت و روی بوم پاشید و با روغن ترکیب کرد. عجب رنگ و بافتی پیدا کرد. من گفتم آقا خیلی زیبا شد. چقدر خوب شد. گفت: «آره. اما خیلیها اکر دارند و این کار را میکنند، ولی من بر اساس نیاز کردم. بعضیها بافت برایشان سوراخ دعا میشود. بافت را از آنها بگیری دیگر چیزی ندارند.» و این خیلی درس بزرگی است.
جریان خلاقیت قبل از انقلاب با این تفکر بود: " کاری بکن که هیچکس تا حالا انجام نداده است."
اثر هانیبال الخاص
در دورۀ فوق لیسانس کلاس سمینار داشتیم. یک روز الخاص را دعوت کردیم تا در کلاس صحبت کند. الخاص شروع به صحبت کرد و نظرش را در مورد مدرنیسم میگفت و چون آدم صریحی بود گفت: «بعضیها در مورد خلاقیت اینطور فکر میکنند که هرکاری که تا حالا انجام نشده، یعنی خلاقیت؛ از جمله این احمقها. و اشاره کرد به استاد مربوطه! بچهها، این کاری که من میکنم را ببینید کسی کرده یا نه. ( بعد تف کرد کف دستش و زد به سر استاد مربوطه... و گفت: اینها فکر میکنند هر کار جدیدی یعنی خلاقیت.
در دانشگاه سهپایه هایی داشتیم که چهارتا پایه داشتند و مدام میافتادند و همیشه در هر جلسه حداقل یکی از این سه پایهها با صدای مهیبی میافتاد. الخاص دردانشگاه آگهی زد: «پرفورمنس الخاص». رئیس دانشکده و مسئولین هم آمدند. بعد شروع کرد: روی یک سه پایه طراحی کرد و سه پایه افتاد. بدون اینکه حرفی بزند، سه پایه را بلند کرد و دوباره طراحیاش را ادامه داد. مجددا سه پایه افتاد. فکر کنید! اعتراضش را چگونه بیان میکرد.
آنقدر اینطوری بود که زمان شاه فکر میکردند ساواکی است. چون اینقدر بیپروا بود، فکر میکردند حتما باید به جایی بند باشد. اصلا آدمی بود که هیچی در زندگی نمیخواست. به چیزهایی که اعتقاد داشت، پایش هم میایستاد.
امروز متاسفانه کارهایش جایگاهی درخور پیدا نکردهاند. میتوانستند از آثارش کتاب چاپ کنند، مقاله بنویسند یا کلکسیونهای شخصی راتقویت کرده و به نمایش بگذارند تا قیمت کارها جایگاه واقعی خود را پیدا کنند.
اثری از احمد وکیلی
بهخاطر دارم که دومین نمایشگاه انفرادیام، سال 68، در میانۀ سربازیام در گالری نور خیابان خردمند شمالی برگزار شد. آن زمان نمایشگاه نقاشی بسیار کم برگزار میشد، درنتیجه نمایشگاه من شلوغ شده بود. نادر ابراهیمی هم از نمایشگاه بازدیدی داشت، خوب بهخاطر دارم زمانی که با نادر ابراهیمی صحبت میکردم ناگهان چهرۀ او تغییر کرد و گفت: سلام الخاص! وقتی برگشتم، الخاص مهربان را دیدم که از آمریکا برگشته بود و در آتلیۀ بهرام دبیری در خیابان خردمند شمالی کار میکرد، بدون اینکه به ما گفته باشد.
الخاص سالها در آتلیۀ شخصی من در یوسفآباد تدریس کرد و من هم در کلاسهایش ثبتنام کرده و طراحی میکردم. مثل گذشته به هیجان میآمدم و از شیوۀ تدریسش لذت میبردم.
هانیبال جملهای داشت که به شاگردانی میگفت که در آنها مایهای از هنرمند شدن دریافت میکرد؛ " جمله سلام و دوام"؛ مسلما این از سالها معلمی و تجربۀ وی در فضای هنری بود. دوام آوردن در فضای هنر، از شروع خوب مهمتر است. در تداوم، جامعه هنرمند را باور میکند و تعریف او از زیباییشناسی را میپذیرد. به ظرافتهای نگاه هنرمند دل میبندد و آن را سهمی از نگاه خود میپندارد. بنده نیز بعد از سالها آموختهام که فراگیری طراحی زمان نمیشناسد و اوج این دریافت وقتی است که دریابیم طراحی در همه حال و در هر لحظه جاری است. سال 1359 الخاص به من گفت: «برو و 1000 تا طراحی از جنوب برایم بیاور.» من از بندر امام شروع کردم تا بندر کنگ و گناوه که 1000 طراحی تمام شد. به یاد دارم، دو بسته A4 که هرکدام 455 کاغذ بود برده بودم و 100 تا کاغذ اضافه کردم که بشود 1000تا. پولم تمام شده بود. رفتم بلیت اتوبوس گناوه به تهران را خریدم، ولی دیگر پول نداشتم و کنار دریا خوابیدم. من همیشه به شاگرادنم میگفتم اگر طراحیها990 تا اتفاق خاصی نمیافتاد اما من چون به استادم متعهد بودم که حتما 1000تا طراحی بکشم، این را انجام دادم و این ادامۀ راه من را راحتتر کرد؛ چون تعهد خودم را اجرا کرده بودم، اصلا نظم ایجاد میکند، یعنی اینکه آدم به خودش قول بدهد که کاری را انجام بدهد.
اثر هانیبال الخاص، 1380 خورشیدی
الخاص میآمد سرکلاس و میگفت بچهها 246 تا دست میخواهم که اندازۀ کاغذ 17.4*12.3mm باشد، باور کنید که بریدن این کاغذها به ما طراحی درس یاد داد، نه 246 کار.
الخاص خیلی فراموششده است، او آدم بزرگی بود، او در هنرهای تجسمی معاصر ما مهجور ماند. آدم تندی بود و این تندیاش باعث میشد کسانیکه در راس کار و مدیریت بودند، او را تحمل نکنند. آدمی بود که اصلا به کسی باج نمیداد، درنتیجه طرفداران خاصی پیدا نمیکرد و گرایشهای چپی هم داشت که بیشتر مهجورش میکرد، ولی حرفهایی که الخاص بهعنوان یک معلم هنر به ما گفته واقعا بینظیر بوده. او به روش نقاشی در ایران انتقاد داشت. میگفت: «ادبیات در ایران نقش مهمی دارد و نقاشان برخلاف دیدگاه مدرنیستی باید به روایت توجه کنند.»
آرزو داشت گروه نقاشان راوی و دیوارنگاره تشکیل شود و ما به این سو گرایش پیدا کنیم و در دنیا نهضت نقاشی ایرانی راه بیفتد. این یک منظر پست مدرنیستی است.
الخاص یک عمر تلاش میکرد نقاشان روایتگر دیواری درست کنیم. مورال کار کنیم که مردم ببینند. ادبیات در کارمان باشد، اما اتفاقی نیفتاد و اصلا در استعداد نقاشی ایران نبود.
الخاص واقعا فکر میکرد در خانۀ خودش در کنار کارکردن و حرفزدن و ارتباط داشتن با بچهها خیلی بیشتر از دانشگاه نتیجه میگیرد، برای همین تهمت و انگهای زیادی به او میزدند، مانند: محفلی است، نوچهپرور است، اما او اعتقاد داشت که نقاشی را در ارتباط نزدیک میشود یاد دارد. به یاد میآورم یک روز با او رفتیم پنیر بخریم، میگفت: من پول میدهم میخواهم پنیر را امتحان کنم؛ چیز دربسته نمیخواهم بخرم.» یا در مورد زیره اینکه سبز است یا سیاه و مال کجاست... یعنی رابطۀ زندگی با کارش عین هم بود همان دقت و حساسیت. او اصلا آدم اشرافیای نبود، برعکس آدمی بود که با اقشار مختلف مردم گفتوگو داشت. به من میگفت: «به تو حسودیام میشود که با اتوبوس میروی. من را هم با اتوبوس ببر، بگذار با مردم درارتباط نزدیک باشم.» در این مورد بگذارید یک خاطره تعریف کنم: هنگامیکه پنجاه سالگی نقاشیاش را درموزۀ آزادی جشن گرفت؛ اتفاق عجیبی افتاد. میدانید که آنجا نزدیک ترمینال است. الخاص داشت سخنرانی میکرد و میگفت: «من از شما خانمها و آقایان که نشستید میپرسم وزیر ارشاد دورۀ رامبراند چه کسی بوده؟» در آن زمان وزیر ارشاد وقت آقای مهاجرانی بودو چون الخاص مهاجرانی را دعوت کرده بود و او نیامده بود، گفت:« اسامی شماها خواهد رفت و اسم الخاص خواهد ماند.» همزمان با این صحبت او، یک سرباز وارد سالن شد، حتی به یاد دارم بطری نوشابهای در دستش بود.
الخاص به سرباز جوان گفت: «پسر یک دقیقه بیا!»
سرباز نگاهی به پشت سر خود کرد و ترسید و خواست برود.
الخاص گفت: «نه، نه، با توام؛ بیا یک لحظه وایسا!» بعد رفت کنار و نقاشی بزرگ دیواری خود را که از آداب و رسوم قوم آشوریها کشیده بود، نشان داد و پرسید:«از آن چه میفهمی؟»
سرباز گفت: «آقا من سربازم، دارم میرم شهرم؛ اشتباهی آمدم، غلط کردم... »
الخاص گفت: «نه! نگاه کن ببین چی میفهمی!» و به زور نگهش داشت و اشاره کرد به تابلو و گفت: «اینها آدم هستند! این طرفیها هم آدم هستند!»
سرباز گفت: «آره.»
الخاص گفت: «اینها چاقاند، اینها لاغر.»
سرباز گفت: «آره.»
الخاص گفت: «حدس میزنی این لاغرها چهکارهاند؟»
سرباز نگاه کرد و گفت: «خب بیل دستشونه، اینجا هم یک مزرعه است؛ حتما باید کشاورز باشند.»
الخاص گفت: «دیدی فهمیدی؟»
به همین راحتی؛ باور کنید الخاص حیف شد، آرزویش این بود که مردم با نقاشی ارتباط برقرار کنند و توضیح بدهند، نه اینکه من بهعنوان نقاش حس کنم این کار را کردهام و کار من حرفزدن نیست. او از این صحبتها متنفر بود. سال 58 نمایشگاهی در گالری تهران داشت، کار خیلی بزرگی انجام داده بود و کنار آن نوشته بود: «من در این تابلو یک آفتابه کشیدهام، هرکسی این آفتابه را پیدا کند جایزه دارد.»
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو، دهۀ 80 خورشیدی
میدانید برای چه؟ برای اینکه مردم به بهانۀ آفتابه کار را نگاه کنند...!
الخاص یک بار گفت: «هرکسی هر تابلویی سفارش دهد، من میکشم!» ببینید این کار چقدر ضد مدرنیته است. مثلا دکتری سفارش داده بود که مرا بکش که گوشی به گوش دارم و دهانۀ گوشی را روی مغز خودم گذاشتهام و حتما شبیه خودم باشد. چقدر مبتذل بهنظر میآید.
الخاص شبیه در نمیآورد اصلا کارش شبیهسازی نبود. پرترۀ او را نیلوفر قادری نژاد کشید و الخاص روی آن کارکرد؛ اما وقتی کار را نگاه میکردی کار الخاص بود. هیچکس در آن دوره این سفارشها را قبول نمیکرد؛ بعد الخاص با این سفارشها یک نمایشگاه بسیار موفق گذاشت که واقعا حیرتانگیز بود.
برگرفته از کتاب وکیلآباد، انتشارات پیکره